به گزارش تابناک اصفهان، از زمانی که ماندن همیشگیاش در اصفهان به یکی از آرزوهای مردمان این شهر تبدیل شد، همه به شوخی یا جدی، پیشنهاداتی برای پر کردن جای خالیاش در شهر مطرح کردهاند.
عده ای گفتند، میدان دوران سلجوقی را بازسازی کرده ایم تا مردم اصفهان تلخی نبودنش را زیر زبان احساس از یاد برند اما این میدان چهارگوشه ای نتوانست آنگونه که باید مرحمی روی زخم دل اصفهانیها باشد.
بعد گفتند میدان نقش جهان را مرکز تجمعات و جشن های اصفهان می کنیم تا شاید خنکای حوض چندمتری نقش جهان یا شاید، شکوه عمارت عالی قاپو هوش از سر اصفهانی ببرد و یاد رنگهای فیروزهای میدان، تصویر خاطرات خوش آبی مردم را در ذهنشان نقاشی کند اما این میدان و آن همه رنگ هم نشد که نشد....
وقتی دیدند مردم شهر هرجا و به هر بهانه ای می روند اما دلشان باز یاد عزیز از شهر رفتهاشان می کند، پای خود را به لب آب رساندند....
لب آبی که دیگری تر نبود و ترک ترکهای روی تن رودخانه خشک، بدجور ذوق مردم را کور کرده بود.
دیگر خبری از پیرمردهایی که زیر پل خواجو سنتی می خواندند و جوانهایی که با گیتار، کنسرت های زیرپلی در سی و سه پل اجرا می کردند، نبود.
حتی عکاس های لب آب هم بازارشان کساد شده بود، چون دیگر کسی دوست نداشت با رودخانه ای که نیست عکس بگیرد.
برخی گفتند، حالا که شهر افسرده شده خوب است کف رودخانه را برای جوانها زمین فوتبال کنیم. حالا به شوخی یا جدی اما این حرف هرچند هم که جدی نباشد، زبان تلخ طنز برای نشان دادن عمق تاثر مردم از نبودن زنده رود بود.
گرچه هیچوقت پای هیچ توپی به زمین زنده رود باز نشد اما در میان کشمکشهایی که به دنبال مقصر برای رفتن رودخانه بود، هر مدیر و مسئولی در بالا و پایین و پایتخت سعی داشت توپ را در زمین دیگری بیندازد.
توپی که زاینده رود و مردمانش را تا الان بازی داده است. اما هنوز هم این مردم هستند که نگاهشان به رودخانه، نگاه زاینده رود برای زاینده رود است نه زاینده رود برای رای، زاینده رود برای میز و صندلی مدیریت، زاینده رود برای سوت و کفهای مردم جمع شده در میدان سیاست مسئولان!.
شاید در این سال ها آنقدر که برای نشان دادن خشکی رودخانه تلاش شده است، کمتر تلاشی شده تا آب به شهر برگردد، حتی مسئولان هم از اینکه با برپا کردن چند چادر در رودخانه برای یک همایش پر از شعار و حرف های تکراری، روضه برای زنده رود بخوانند گویی راضیتراند و گمان میکنند دین خود را به شهر و مردمانش ادا کرده اند اما غافل از اینکه خشکی رودخانه به اندازه کافی در چشم و ذهن مردم و حتی مسئولان استانی و کشوری پیدا و هویدا هست و آنچه که نیاز به شمار می رود، همت برای بازگرداندن حق زاینده رود به زاینده رود است.
یکی از گوشههای این تصویر دردناک از زنده رود، کشاندن دهها کودک و نوجوان به کف رودخانه خشک همراه با پدر بزرگ و مادربزرگهایشان برای به اصطلاح بزرگداشت روز کودک بود!!.
در این روز کودکان اصفهانی همراه با بادبادکهای خود به محل خشک رودخانه آمدند و شاید با این کار خود قصد رساندن پیام خشکی زاینده رود را داشتند!!.
هرچند این اقدام یک اقدام فرهنگی و در بستر اجتماعی برای نشان دادن اعتراض مردم به این وضعیت باشد، اما رودخانهای که 10 سال از عمر فصلی شدن آن میگذرد، دیگر به این مانورهای کودکانه نیازی ندارد!!.
زاینده رود بیشتر از همه این نمایشهایی که روی صحنه خشکاش اجرا میکنند نیاز به مدیرانی در صحنه برای نمایش همت و لیاقت خود برای خدمت به مردم دارد.
از سوی دیگر برگزاری روزی به نام "روز کودک" در رودخانه افسرده و خشک زاینده رود، که یک جشن بینالمللی برای کودکان به شمار می رود و کودکان اصفهانی هم به دلیل خشکی زاینده رود شاید بیشتر از دیگر مردم کشور دچار افسردگی شده باشند، چندان کار علمی و حساب شدهای به نظر نیاید چراکه گره زدن یک جشن با یک بحران زیست محیطی آن هم برای کودکان، فرصت شادی و نشاط را از آنها دریغ خواهد کرد.
شاید اگر خوشفکریها به جای بدسلیقگیها جای خود را در تصمیمات بگیرد، می توان به روزی امیدوار بود که نه تنها کودکان اصفهانی بلکه همه مردم شهر در کنار زاینده رود خروشان، شادی را با یکدیگر تقسیم کنند.